زیرِ گوش دلم هزاران بار، خواندم از عشق بر حذر باشدخیره سر یکنفس مرا نشنید، حال بگذار خونجگر باشداین لجوج، این صمیمی، این ساده، خون نمیشد اگر، نمیفهمیدزود جا باز میکند در دل، عشق هر قدر مختصر باشدمن و دل هر چه نابلد بودیم، عشق در کارِ خویش وارد بودمن و دل را نخوانده از بر داشت، تا نگاهش به دور و بر باشدآمد و با خودش دلم را برد، در دل کوچههای حیرانیماندهام با خودم: چرا آمد او که میخواست رهگذر باشد؟با بهار آمدی به دیدارم، با بهار از کنارِ من رفتیگل من! فرصت تماشایت کاش میشد که بیشتر باشدقول دادی که سال آینده با بهاری دوباره، برگردیسال آینده ما اگر باشیم، سال آیندهای اگر باشدسفرت خوش گل همیشه بهار! با تو بودن معاصرِ من نیستاین خزانی، سرشتش این گونهست: بی تو بایست در سفر باشدشُکر او که همیشه در همه حال جای شکر عنایتش باقیستعین شُکرست اینکه ابر بهار چشمهایش همیشه تر باشدما که در کنج غربتی ابری هی خبرهای داغ میشنویمروزیِ صبحِ آسمانِ شما قاصدکهای خوشخبر باشدکلمات مرا نمیشنوی؟ دوست داری که بیصدا باشم؟با تو بیواژه حرف خواهم زد، باز گوشَت به من اگر باشدتو زبان سکوت را بلدی، بلدی بشنوی سکوت مرامن سکوتم، تو بشنو و بگذار گوش اهل زمانه کر باشدمبین اردستانیبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
گم میشوم در کوچه های آشنا هم ردی نمانده از تو ، در افسانه ها هم حالا کجایی تا بپرسی حال من را ؟حالا کجایی تا بگویم رو به راهم ؟چشم تو باور کرده ، دیگر مال من نیست این دست های خسته ی از هم جدا هم از دست هیچ کس انگار کاری بر نیامداز دست های معجزه بخش خدا هم بی تو نفس تنگی مرا ، تا مرگ برده ستجای تو را حتی نمی گیرد ، هوا هم رد میشوم بی اعتنا از مردم شهر از چهره های یک زمانی آشنا هم این زندگی یک عمر با من دشمنی داشتای کاش میشد که اگر مُردیم ... با هم برچسبها: رؤیا باقری بخوانید, ...ادامه مطلب
قاصدکهای پریشان را که با خود باد بردبا خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد بردای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماندسیل وقتی خانهای را برد ، از بنیاد بردعشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیستدر نبردی اینچنین ، هرکس به خاک افتاد ، بردشور شیرین تو را نازم که بعد از قرنهاهر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد بردجای رنجش نیست از دنیا ؛ که این تاراجگرهر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد ، برددر قمار دوستی جز رازداری شرط نیستهر که در میخانه از مستی نزد فریاد ، بردبرچسبها: فاضل نظری بخوانید, ...ادامه مطلب
اگر امشب بت من دست به ابرو ببردخبر مرگ مرا باد به هر سو ببردهر کسی شعر به چشمان تو تقدیم کندمثل این است که رقاصه به باکو ببردسر مویی اگر از حسن تو معلوم شودسر انگشت زیاد است که چاقو ببرد!روسری های تو , ...ادامه مطلب
دوباره چای ،غزل،غصه،میخوری چیزی؟به طعنه نیست نه حتی تمسخری،چیزی بنوش نوش دلت شعر خیس چشمم وبازبریز زهر، یکی جام سرپُری ،چیزیچه بیهوا شدم آماج تیر چشمانتهمیشه قبل ملامت ،تذکّری ،چیزیدوباره شیشه ى بغض مرا غروردلتمجاب کرد ،به سنگی به آجری چیزی برای تنگ بلوری که بد ترک خورده نیاز نیست شکستن ،"تلنگری" چیزیچقدرحرف به چشمت رسید و نشنیدمبرای دلخوشی من تظاهری ،چیزی گذشته ام زجنون بسکه خواندی ام مجنونکم است جان من القاب درخوری،چیزیحراج کرده دلم عشق را بیا برداربجاش کینه بیاور، تنفری، چیزیبیا تمام کن اصلاً ببر تمام مرانیاز نیست سپاسی ،تشکری ،چیزیدوباره چای که یخ کرده پا به پای غزل دوباره غصه دوباره ،نمیخوری چیزی؟ برچسبها: اشعار متفرقه, ...ادامه مطلب