قاصدکهای پریشان را که با خود باد برد
با خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد برد
ای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماند
سیل وقتی خانهای را برد ، از بنیاد برد
عشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیست
در نبردی اینچنین ، هرکس به خاک افتاد ، برد
شور شیرین تو را نازم که بعد از قرنها
هر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد برد
جای رنجش نیست از دنیا ؛ که این تاراجگر
هر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد ، برد
در قمار دوستی جز رازداری شرط نیست
هر که در میخانه از مستی نزد فریاد ، برد
برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 156