بپیچم گر به خود از شور ِعشقت ، بند لازم نیست کمند زلف را آماده کن، هرچند لازم نیست! ز شادی رویگردانم، که شادم با غم ِعشقت چو پُر شد سینهام زین غم، دل ِخرسند لازم نیست بخند ای غنچه لب، شاید ز دلتنگی برون آیی ز گل زیبا تری، اما مگو لبخند لازم نیست بلایِ چشم ِبد را خواهی از خود گر بگردانی مرا بر گِردِ سر گردان، دگر اسفند لازم نیست قسم خوردی به جان خود، که می آیی به دیدارم چو میدانم نخواهی آمدن، سوگند لازم نیست ازین گوش آید و از گوش دیگر می رود بیرون مرا با عشق او بگذار ناصح، پند لازم نیست حذر کن از وصال دائمی، کز عشق میکاهد میان عاشق و معشوق، این پیوند لازم نیست بمان همواره شیر,قسم,خوردی,جان,خود،,آیی,دیدارم ...ادامه مطلب
ناخوش شده ام درد تو افتاده به جانم باید چـــه بگویم به پرستار جوانم؟ باید چه بگویم؟ تو بگو، ها؟ چه بگویم وقتی کـــه ندارد خبــــر از درد نهانم؟ تب کرده ام امــا نه به تعبیر طبیبان آن تب که گل انداخته بر گونه جانم بیمـــــاری من عامل بیگانـــه ندارد عشق تو به هم ریخته ، اعصاب و روانم آ, ...ادامه مطلب