آغوش تو چقدر می آید به قامتم در آن ، به قدر پیرهن خویش راحتم می پوشمت که سخت برازنده ی منی امشب به شب نشینی خورشید دعوتم خوشوقتی صدای تو از دیدن من است من هم از آشنایی تان با سعادتم! با خود ، تو را به اوج _ به معراج_ می برم امشب اگر به خاک بریزد خجالتم بازار شام کن شبمان را به موی خود بگذار دیدنی بشود با تو ، خلوتم بر شانه ام گذار سرانگشت برف را کوهم ولی تمام شده استقامتم من سیرتم هم,نشینی,خورشید,دعوتم ...ادامه مطلب