مانند دو خورشید که بالای زمین استچشم تو سفر کردنم از شک به یقین استروشن شده شب های پریشانی شعرماینها همه از دولتی این دو نگین استای معنی هر واژه ی مبهم !، چه نیازیبا تو به لغتنامه ، به فرهنگ معین استگهگاه اگر اخم تو چون تلخی زیتونشیرینی لبخند تو شیرینی تین استدیوانگی ام گل بکند رفتم از اینجابا این دل بی حوصله که خانه نشین استآتش بزن ای عشق ! همه زندگی ام راآوارگی و در به دری بهتر از این استمن عکس تو را باز در آغوش گرفتمچون برکه که با خاطره ی ماه عجین استآری ، نرسیدیم به هم ، حیف... ولی نه«تا بوده همین بوده و تا هست همین است!»برچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
دل بردي از منِ بي نياز از دلبري هابي سِحر و جادوها و بي افسونگري هابي باده و بي جام مستم كرده اي باگل هاي رنگارنگ دشت روسري هادل نيست ، نه...سنگ است ، اما سنگ هم با-نام نگين چسبيده بر انگشتري هاكوه طلاي ناتمامم ! با تو ديگرتعطيل خواهد شد دكان زرگري هانام تو را آموختم بسيار پيش ازآموزش درس زبان مادري هادنبال تو سايه به سايه مي دوم تا-وقتي بيافتند از نفس پشت سري هادور تو مي گردند چون پروانه انگارهرشب عطاردها ، زحل ها ، مشتري هابگذار رسواي تمام شهر باشمديگر نمي ترسم ازاین دور و بري هامن قبله ام را يافتم ، حيّ علي العشق...وقت مسلماني ست بعدِ كافري ها !برچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
ای پای ثابت همه ی سور و سات هاشیرین تر از حلاوت نقل و نبات هادارایی دلم که ندارم به جز تو هیچبیگانه با تمامی خمس و زکات هازیباترین بهانه برای نفس زدناز لحظه ی تولدمان تا وفات هااز بس که شاعران فقط از تو قلم زدندسرریز مانده کاسه ی صبر دوات هاآخر چقدر مست تو باشند این همهسنگ تو را به سینه بکوبند لات هاآواره کرده ای همه ی شهر را ببین!هر روز همهمه ست درِ منکرات هاتو نظم نقشه های جهان را به هم زدیزیر و زبَر شده همه ی مختصات هاای عشق ! با تو من همه ی عمر برده امدیگر چرا بترسم از این کیش و مات ها ؟برچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
کام تلخ و روی زرد و خانه ای ویران شده اجر عاشق پیشه گی های دل دیوانه نیست اسماعیل جلیلی « غافل » برچسبها: اشعار خودم تاريخ : یکشنبه نوزدهم فروردین ۱۴۰۳ | 13:7 | نویسنده : اسماعیل جلیلی | لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید بخوانید, ...ادامه مطلب
بوی پیراهن مرا دارد دست هایی که باز ولگردستدست هایی که فکرمی کردم مثل مرهم برای هر دردست لحظه هایی که بی تو می گذرند کندتر پیش می روند انگارلحظه هایی که سم مهلک آن در رگ وخون من اثر کردست کاش می شد که دست بردارند خاطرات گذشته ام از منکاش می شد... ولی چه باید کرد رسم این روزگار نامردست دارد از چشم های من هر شب اشک نه... سرب داغ می ریزدآتشی که تو شعله ور کردی دیگرامروز مثل یخ سردست بیست ونه سال مثل باد گذشت، بیست ونه سال مثل برق گذشتبیست ونه سال... آه،این دختر چه بلایی سر من آوردستبرچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
اول اندر کوی او جز نقش پای ما نبود آخر آنجا از هجوم خلق ، جای ما نبود وصال شیرازی برچسبها: اشعار متفرقه تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم اسفند ۱۴۰۲ | 8:51 | نویسنده : اسماعیل جلیلی | لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید بخوانید, ...ادامه مطلب
زیرِ گوش دلم هزاران بار، خواندم از عشق بر حذر باشدخیره سر یکنفس مرا نشنید، حال بگذار خونجگر باشداین لجوج، این صمیمی، این ساده، خون نمیشد اگر، نمیفهمیدزود جا باز میکند در دل، عشق هر قدر مختصر باشدمن و دل هر چه نابلد بودیم، عشق در کارِ خویش وارد بودمن و دل را نخوانده از بر داشت، تا نگاهش به دور و بر باشدآمد و با خودش دلم را برد، در دل کوچههای حیرانیماندهام با خودم: چرا آمد او که میخواست رهگذر باشد؟با بهار آمدی به دیدارم، با بهار از کنارِ من رفتیگل من! فرصت تماشایت کاش میشد که بیشتر باشدقول دادی که سال آینده با بهاری دوباره، برگردیسال آینده ما اگر باشیم، سال آیندهای اگر باشدسفرت خوش گل همیشه بهار! با تو بودن معاصرِ من نیستاین خزانی، سرشتش این گونهست: بی تو بایست در سفر باشدشُکر او که همیشه در همه حال جای شکر عنایتش باقیستعین شُکرست اینکه ابر بهار چشمهایش همیشه تر باشدما که در کنج غربتی ابری هی خبرهای داغ میشنویمروزیِ صبحِ آسمانِ شما قاصدکهای خوشخبر باشدکلمات مرا نمیشنوی؟ دوست داری که بیصدا باشم؟با تو بیواژه حرف خواهم زد، باز گوشَت به من اگر باشدتو زبان سکوت را بلدی، بلدی بشنوی سکوت مرامن سکوتم، تو بشنو و بگذار گوش اهل زمانه کر باشدمبین اردستانیبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوماینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شومآسمانم شوی و تا به سرم زد بپرمبا نگاه پر از احساس تو زنجیر شومحس خوبیست نفس های تو را لمس کنمآنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شوم؟!درد اگر از تو به اعماق وجودم برسدحاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوماولین تار سفید سر من را دیدیحس خوبیست در آغوش خودت پیر شومبرچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
از من گرفتی خلوت بکر جهانت رامی خواستم مهتاب باشم آسمانت رامی شد اگر می خواستی مانند تن پوشیدور تن ام محکم بپیچی بازوانت راهم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشیهم تشنه ام نفرین کنم همبسترانت راتنها شرابت را بنوش و دلربایی کنبی من ننوش اما تو جام شوکرانت رابوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست...من می رسانم بر لبم یک روز جانت را ...برچسبها: مهتاب یغما بخوانید, ...ادامه مطلب
قبـل از ايــن هـا بــــراي باريــدن در دل مــن هــــواي خــوبي بودبـغـض هـا بهــانـه بـــودند و گــريـه هـــم آشنــاي خــوبي بودتــو كــه بـودي ستاره ها هر شب توي چشم تو مي درخشيـدندآسمــانـت مــرا بغــل مـي كــرد ... وَ خدا هـم خداي خـوبي بوددست هامان به هم گره مي خورد ، شعـرهايت مرا تكان مي دادو بـــراي حفـاظت از شعــرت سينـه ي من چـه جـاي خــوبي بودعطــر گــل هاي چـــادرت هر روز در نفس هاي كــوچه مي پيچيدروز هايي كه با تـــو سر مي شد خوب من ! روز هاي خــوبي بودناگـهـــان قلبــم از تپـــش افتـــاد يك فـــرشتـــه گــرفت دستم رادست هــايي مـــرا ربــود از تـو ، مـــرگ ... آدم ربـاي خــوبي بودگيـــج و مبهـــوت رفتنـم بــودي با همـــــان چشــم هاي خرماييچشم خيس ات سياه پوشم شد ، چه عزايي ، عزاي خـوبي بودتــازه آبــاد رشت غـــوغـايي است ، بــاز بـــوي گلاب مــي آيددختــــري كـه مـدام مـي گــــويد : پســـر بـــا وفـــاي خــوبي بود( تازه آباد نام یکی از قبرستان های معروف رشت است) برچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
زُل بزن خوب به عکسم چه در آن می بینی ؟ من به تصویر در این قاب شباهت دارم ؟ مثل یک مرده ام وُ توی خودم دفن شدم وَ به این مقبره ی سرد رضایت دارم سالها دور شدم از وطنِ مشرقی ام رفته ام سمت غروبی که دلش خونین است... شده ام خانه به دوش وُ شبم از درد پُر است گوشه ی کشورِ اوهام اقامت دارم سعی کن منصرف از ماندن ِ بی عشق شوی راه پُر کردن این فاصله ها مسدود است من به افسرگی مزمن وُ داروهایم بیشتر از تو و بوسیدنت عادت دارم !از زوایای تعفّن به تنم دست بزن دستمالی که لبِ تخت زمین افتاده !حالتِ گُنگ وَ مرموز، درون چشمم بعد از امشب که به تو قصد ِخیانت دارم سعی کن قیدِ لب یخ زده ام را بزنی بوسه ای سرد برای شبمان کافی نیست با هزاران نفر از جنسِ تو چون خوابیدم توی نزدیکیِ بی عشق مهارت دارم !حبس کن ذهن مرا در دل تاریکی ها مثل زنجیر شو در بی کسی زندانم علتِ بستن پاهام به دستان خودم حسّ خوبیست که نسبت به اسارت دارم لُخت کن شهوت بی رحم خیالاتِ مرا لُخت شو تا که مرا لای لجن غسل دهی من همان فاحشه ی کوچکِ قدیسه نمامکه فقط توی غزلهام جسارت دارم برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
توی آغوشت که بودم لحظه ها بی وزن بود کودکانه ، از نگاهت آسمان می خواستمخواب می رفتم کنارت با تمام ترسهام از تو در کابوس هایم قهرمان می خواستم !روزها آرام از تقویم من رد می شدند بوسه می زد عشق بر سلولهای مرده ام سرنوشتم را درون قصه ها و شعرهافارغ از ابعاد بی رحم زمان می خواستملحن مرموز خدا در عشق بازی هایمانروح عریان مرا در اختیارت می گذاشتمی شدی نزدیک وُ من از شدّت دلضربه هاداشتم می مردم ، از چشمت امان می خواستمآه ای ويرانه ی باغ تخیّل های منای نگاهت یاس غمناک و غريب آسمانمن تو را در ابتدای درک هستی ِ زمینبا همین دستان سرد و ناتوان می خواستم *خوب می فهمم تو را ، این گریه هایم شاهد استدوستت دارم ولی باید فراموشت کنممی سپارم بار غمها را به آغوش خدااو که می داند کسی را آنچنان می خواستمبرچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان هاگم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران هاعشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسردهمن چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان هاآه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاهازخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانهااز دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردیاتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانهاآخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشیجان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان هادردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آییوحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانهابرچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنم روی تمام شیشه ها ، شبها مقّوا می زنم وقتی کنارم نیستی ، بیزارم از خورشید و ماه ترکیبی از خاکستری ، بر بوم ِ فردا می زنم چشمان ِ بی آرایشم ، بعد از تو صادق نیستند جای خودم ، آیینه را ، وقت تماشا می زنم ! مایوس و بی انگیزه در هر شعر دفنت می کنم روبانِ مشکی گوشه ی سینی ِ خرما می زنم گاهی تظاهر می کنم ، دارم خودم را می کُشم قرص ِ مُسکِّن می خورم ... اصلا رگم را می زنم! آنقدر شاعر می شوم تا مادرم عاصی شود آتش به قلبِ خسته و حسّاسِ بابا می زنم وقتی که ترکم می کنی، من ترکِ دنیا می کنم یا در خودت غرقم بکن ، یا دل به دریا می زنم ! برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
غم پرورم ، خورشید من بارانی ام کن درگیرِ احساسات خیس وُ آنی ام کن حتی اگر رویات مشکل ساز باشد ...در تنگنای این غزل زندانی ام کن تا بوسه ات از یاد لبهایم نرفته ستدعوت به حالات بد وُ شیطانی ام کن در فیلم ها "فردین " بمان تا "فتنه" باشم منفی ترین شخصیتِ ایرانی ام کن دردم فقط اینست که "با تو بمانم "!ای انتهای دردها ... قربانی ام کن وقتی وبالم گردنِ شعر تو افتاد راحت به شهر گرگها ارزانی ام کن با اینکه زنها مظهر جهل و گناهند ...فکری به حال جنبه ی انسانی ام کن !برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب