هوای تو

متن مرتبط با «چشم تو جنگل سبزی است در آغوش خزر» در سایت هوای تو نوشته شده است

حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوم

  • حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوماینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شومآسمانم شوی و تا به سرم زد بپرمبا نگاه پر از احساس تو زنجیر شومحس خوبیست نفس های تو را لمس کنمآنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شوم؟!درد اگر از تو به اعماق وجودم برسدحاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوماولین تار سفید سر من را دیدیحس خوبیست در آغوش خودت پیر شومبرچسب‌ها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب

  • درد دارد تمام پایان ها

  • درد دارد همیشه دل کندن، درد دارد تمام پایان هاگم شدن در مسیر تنهایی،گریه کردن به حال باران هاعشق با روح من گلاویزست، شهر تا بی نهایت افسردهمن چه کردم که باید اینگونه، له شوم از هجوم تاوان هاآه ای سرگذشت غمگینم، آه ای انتهای رویاهازخمهایی زدی که می ترسم، از تو و از تمام انسانهااز دل خاطرات وهم آلود، نکند که دوباره برگردیاتفاقی ببینمت یک روز، باز هم در همین خیابانهاآخرین لحظه های عمرت را، نکند که به یاد من باشیجان بگیرم دوباره در ذهنت، در میان عذاب وجدان هادردها می کشم، نمی میرم ،فال می گیرم و تو می آییوحشتی از نگاهت افتاده، توی قلب تمام فنجانهابرچسب‌ها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب

  • وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنم

  • وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنم روی تمام شیشه ها ، شبها مقّوا می زنم وقتی کنارم نیستی ، بیزارم از خورشید و ماه ترکیبی از خاکستری ، بر بوم ِ فردا می زنم چشمان ِ بی آرایشم ، بعد از تو صادق نیستند جای خودم ، آیینه را ، وقت تماشا می زنم ! مایوس و بی انگیزه در هر شعر دفنت می کنم روبانِ مشکی گوشه ی سینی ِ خرما می زنم گاهی تظاهر می کنم ، دارم خودم را می کُشم قرص ِ مُسکِّن می خورم ... اصلا رگم را می زنم! آنقدر شاعر می شوم تا مادرم عاصی شود آتش به قلبِ خسته و حسّاسِ بابا می زنم وقتی که ترکم می کنی، من ترکِ دنیا می کنم یا در خودت غرقم بکن ، یا دل به دریا می زنم ! برچسب‌ها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب

  •  دردم فقط اینست که "با تو بمانم "!

  • غم پرورم ، خورشید من بارانی ام کن درگیرِ احساسات خیس وُ آنی ام کن حتی اگر رویات مشکل ساز باشد ...در تنگنای این غزل زندانی ام کن تا بوسه ات از یاد لبهایم نرفته ستدعوت به حالات بد وُ شیطانی ام کن در فیلم ها "فردین " بمان تا "فتنه" باشم منفی ترین شخصیتِ ایرانی ام کن دردم فقط اینست که "با تو بمانم "!ای انتهای دردها ... قربانی ام کن وقتی وبالم گردنِ شعر تو افتاد راحت به شهر گرگها ارزانی ام کن با اینکه زنها مظهر جهل و گناهند ...فکری به حال جنبه ی انسانی ام کن !برچسب‌ها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب

  • هر قدر نزديك‌ آمدم كمتر مرا ديدي

  • با اين‌كه چون ماري درون آستين بودندزيباترين شب‌هاي من روي زمين بودندچشمانت، آن الماس‌هاي قهوه‌اي يك عمربا چشم‌هاي خواب و بيدارم عجين بودندهر چند آخر زهر خود را ريختند اماتا لحظۀ آخر برايم بهترين بودندهر قدر نزديك‌ آمدم كمتر مرا ديديبعداً شنيدم چشم‌هايت دوربين بودندخواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كردپل‌ها و زن‌ها بين ما ديوار چين بودندتا صبح چشمم را به سقف خانه مي‌دوزمشب‌هاي زيبايي كه مي‌گفتي همين بودند؟برچسب‌ها: پانته آ صفایی بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دست های تو کجایند که آزاد شوم؟

  • پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ستپشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ستانفرادی شده سلول به سلول تنمخود من در خود من در خود من زندانی ستدست های تو کجایند که آزاد شوم؟هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیستابرها طرحی از اندام تو را می سازندکه چنین آب و هوای غزلم بارانی ستشعر آنی ست که دور لب تو می گرددشاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ستدوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاستدوستم داشته باش ، عشق به این آسانی ست !حسین جنت مکانبرچسب‌ها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاک سیاوش ها و رستم هاست اینجا

  • یک سفره ٬ یک آیینه ٬ با آیات قرآن آغاز مشروع گناهی آتشین بودعشقش اهورایی ٬ اما در کنارش مردی نشسته از اهالی زمین بودمردی نشسته که تمامی جنونش در جمله ای کوتاه میشد جا بگیرداین جمله ی کوتاه و ساده : " تا همیشه - دیوانه ی چشم تو ام ای نازنین " بودحرف دلش را گفت اما دیدگانش دیگر توان خشکسالی را نداردآبی ترین ها را خدا در چشم او ریخت انگار راز خلقت دریا همین بوداین مرد اهل مرز پاکی است خاتون مرزی که با خون امیران آبدیدهمرز اساطیر وطن خواهی شبیه مردی که خونش حرمت حمام فین بودخاک سیاوش ها و رستم هاست اینجا خاک کمانگیران بی نام و نشان استخاکی که روزی تخت جمشید و شکوهش یک گوشه از پیشینه ی این سرزمین بوداما زنی که پای این سفره نشسته با آن دل خسته سر یاری ندارددنبال روحی آسمانی وار می گشت در فکر عشقی باز بالاتر از این بوداینبار زن حرف دلش را زد که ناگاه تقدیر هم بر ذات خود لعنت فرستادزن رفت ٬ اما مرد ماند و خاطراتش مردی که مبهوت کلام آخرین بودبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • تو برگ گل نازك و من عاشق ناشي

  • تو برگ گل نازك و من عاشق ناشياز هم چه كنم با تو كه يكباره نپاشي؟در محضر اسليمي اندام تو هيچ استكيفيت مرغوب ترين مرمر و كاشيبايست كه با داشتن اين قد و بالادلواپس دزدان سر گردنه باشياي داغ ترين سوژه كه يك شهر نگاهشدنبال تو افتاده به انواع حواشياز دست حسودي كه به كامش نرسيده استكاري نمي آيد به جز اشكال تراشيهر كس به سرش زد كه به فكر تو بيافتدكرده است خودش جمجمه اش را متلاشي!من روز و شبم پر شده از فكر و خيالتدر فكر من اي عشق چه باشي، چه نباشيعلی فردوسیبرچسب‌ها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب

  • چند روزی بیشتر در شهرتان شاید نباشم

  • من پریشانم و از روحی پریشان می نویسمصخره ای فرسوده ام از موج و طوفان می نویسمگریه کن بانوی من این بغض های واپسین راگریه کن ... من شاعرم در زیر باران مینویسمچند روزی بیشتر در شهرتان شاید نباشماهل شهر عشقم و از طاق بستان می نویسماز نگاهی قهوه ای از چشم های نافذی کهجذبه ی آبادی ام را کرد ویران می نویسمعاشقم ... دیوانه ی شهری که صحرایی ندارداز خیابان ! از خیابان ! از خیابان ! مینوسیماو دلم را می رباید ، بهترین آنی که دارمای مسلمانان من از یک نا مسلمان می نویسماو خرافاتی ست فال قهوه ها را دوست داردفالگیرش می شوم از راز فنجان می نویسمشاعرم ؟ نه ... آخرین کفر زمان بی مکانمبا تمام کافری هایم از ایمان می نویسماین غزل دارد قصیده می شود ای مهربانانمن ولی از عاشقی هایم کماکان می نویسم برچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • قهر بودم پس از تو با دنیا

  • خیلی آقایی نازنین بانواینقدَر احترام لازم نیستمحضِ دیدارت آمدم بنشینمیوه و چای و شام لازم نیستراهِ دشواری آمدم تا تو...آمدم درد و دل کنم باتوبگمانت من عاشقم یاتو؟رک بگو... بی کلام لازم نیستدوست داری کمی قدم بزنیمگاه گاهی لبی به هم بزنیمصحنه ی عشق را رقم بزنیمتو حلالی !! حرام لازم نیستانتخابش به عهده ی قلبتبین لبها و گونه و چشمتحقِ بوسیدنِ کدامش هست؟لای این سه کدام لازم نیست؟دخترِ تا همیشه همسایهباورت میشود؟ دو همپایهسالها رفت و زیرِ یک سقفیمدیگر از پشتِ بام لازم نیستقهر بودم پس از تو با دنیاگله کردم همیشه تا دنیابارِ دیگر تو را به من بخشیدپس دگر انتقام لازم نیستبرچسب‌ها: مجتبی سپید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خدا هم در زمان خلقتش تبعیض قائل شد

  • اگر چه از کنارم میرود یکریز میخنددکه او فرزند پاییز است و با پاییز میخنددکسی که زاده ی مهر است و روح برگ ریزانشبه سرسبزی روح جنگل و جالیز میخنددتمام هستی خود را ، "دلم" را پیشکش کردمو ديدم بر من و اين هديه ي ناچيز ميخنددخدا هم در زمان خلقتش تبعیض قائل شدكه در چشمان تو چشمان شيطان نيز ميخنددتو قاتل هستي و در كار خود نوآوري داريو چشمانت به رسم كشتن چنگيز ميخنددعزيزم خنده هايم را به پاي شادي ام مگذاركسي كه ميشود از غصه ها لبريز ميخنددتمام اشك هايم را به دست باد خواهم دادمن آن هستم كه بي شك روز رستاخيز ميخنددبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • گفتی چرا اینقدر با من مهربانی؟

  • گفتی برو! گفتم که میمانم نگفتم؟گفتی چرا؟ گفتم نمیدانم نگفتم؟گفتی خرابم میشوی گفتی ،نگفتی؟گفتم چه میدانی که ویرانم نگفتم؟تو تا توانستی به من از صبر گفتیمن هیچ از شوق فراوانم نگفتمتو هفت نسل عاشقت را شرح دادیمن یک کلام از برگ و بنیانم نگفتمگفتی چرا اینقدر با من مهربانی؟گفتم نپرس! اما، پشیمانم نگفتمگفتی بیا لعنت بگوییم،از ته دلگفتم تو را مدیون شیطانم!! نگفتمرفتی، نمیدانی ، به خواهانت! براین دلاندازه ی موی پریشانم"نه"گفتمبرچسب‌ها: مجتبی سپید بخوانید, ...ادامه مطلب

  • بدون شك تو به خورشيد رفته اي بانو

  • مرا دچار خودت کرده ای دچار خودتبیا بزن دو سه پیکی به افتخار خودتبس است هر چه كه ما دور بوده ايم از هماراده کن که ببینی مرا کنار خودتبیا" پوکر" بزنیم و دوباره" رنگ" شویچه دست های قشنگی كه در قمار خودتهميشه داشتي و بر زدي دل من راميان اين همه صورت به اختيار خودتاگر چه باختم اما خوشم كه مي بينيدوباره خنده به چشمان غصه دار خودتبدون شك تو به خورشيد رفته اي بانوكه هست اين همه سياره در مدار خودتاگر چه هر چه غزل داشتم از آن شماستاگر چه اين غزلم هست يادگار خودتبيا و تازه بكن حس شاعري ام راكه شعرهاي مرا كرده اي شعار خودتدلم هنوز همان آشناي سنتي است"مرا ببوس" بزن باز با سه تار خودتمني كه عاشق آزادي خودم بودمچقدر ساده كشاندي به انحصار خودتجواب پرسش من یک کلام کوتاه استتو بی قرار منی یا که بی قرار خودت؟تو اول همه ي شعرهاي من بوديمخواه آخرشان را در انتظار خودتبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من را به چشم عاشق یک زن نگاه کن

  • یک بار هم به نیت دیدن نگاه کنچیزی نگو فقط تو به این تن نگاه کنبر بند بند پیکر این مرد زل بزنبر داستان تلخ شکستن نگاه کنباور نمی کنی که همان مرد آشناستباور نمی کنی که ... دقیقا نگاه کنای فاتح همیشگی قله های عشقیک لحظه است ریزش بهمن ، نگاه کنشاعر شکستنی ست ، ولی تکه تکه اشیه نطفه است رو به سرودن ، نگاه کنمن را شکستی و شده ام شعر تازه ایبر وزن طن ط طن ط ط طن طن ، نگاه کنیک حرف ساده است دلیل جدا شدنفرق رسیدن و نرسیدن ، نگاه کنمن را به چشم شبزده ای دوره گرد ، نهمن را به چشم عاشق یک زن نگاه کنبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حیف است که دور از تو غزل شکل بگیرد

  • من آمده ام تا که بگویی گله ها رادل دل نکن و باز بکن مساله ها راحیف است که دور از تو غزل شکل بگیردپیشم بنشین و بشکن فاصله ها رامن هیچ ...که تاریخ به دنبال تو بوده استپایان بده جنگ و همه ی غائله ها رااشکانی و ساسانی و سامانی و غیرهدنبال خودت می کشی این سلسله ها راجریان تو آنقدر خلاصه و قشنگ استکه عاشق خود کرده ای کم حوصله ها راآبستن چشمان تو هستند غزل هاهی پلک نزن ، زجر نده حامله ها راعصیان بکنی ، بغض شوی ، شعر بگوییاز بر شده ام تک تک این مرحله ها راتو پنج دی و من بم آماده ی ریزشآغاز بکن سخت ترین زلزله ها رامن از تو پرم ، از تو نوشتم همه جا راپس دور نریزی همه ی باطله ها رابرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها