قلمی دست من افتاد به اصرار غزل

ساخت وبلاگ

 

باز هم شب شد و من ماندم و تکرار غزل

قلمی دست من افتاد به اصرار غزل

 

مبحث هندسه و یک ورق کاغذ و بعد

محور عشق من و چرخش پرگار غزل

 

یک جنون در دل من رقص کنان می کوبد

سر احساس مرا بر در و دیوار غزل

 

دوستت دارم و انگار مرا می سنجند

لحظه ها، ثانیه ها باز به معیار غزل

 

چشم تو یاد من افتاد، خودت می دانی

که کساد است در این مرحله بازار غزل

 

غرق روحانیت عشق تو هستم اکنون

چون که نزدیک شده لحظه افطار غزل

 

جمله آخر شعرم چه قشنگ است ، قلم

رج به رج نقش تو را بافته بر دار غزل!

 


برچسب‌ها: محمدعلی بهمنی هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 215 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 13:32