یک مشت آرزو

ساخت وبلاگ

 

آهی کشید غمزده پیری سپید موی

افکند صبحگاه ، در آیینه چون نگاه

در لابلای موی چو کافور خویش دید

یک تار موی سیاه!

در دیدگان مضطربش اشک حلقه زد.

در خاطرات تیره و تاریک خود دوید.

سی سال پیش ، نیز، در آیینه دیده بود :

یک تار موی سپید!

در هم شکست چهره ی محنت کشیده اش

دستی به موی خویش فرو برد و گفت: وای!

اشکی به روی آینه افتاد و ناگهان

بگریست های های!

دریای خاطرات زمان گذشته بود

هر قطره ای که بر رخ آیینه می چکید

در کام موج، ضجه ی مرگ غریق را

از دور می شنید.

طوفان فرو نشست، ولی دیدگان پیر

می رفت باز در دل دریا به جستجو

در آب های تیره ی اعماق خفته بود:

یک مشت آرزو...!

 


برچسب‌ها: فریدون مشیری هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 209 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 13:32