می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن

ساخت وبلاگ

 

تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی  

غمگین تراز بارانیِ سردی که می پوشی

 

 با چشم هایی خسته و تب کرده بیدارم

می ترسم از یک پلک و یک دنیا فراموشی

 

 می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن

از سردیِ آهِ تو هنگام هم آغوشی

 

 یک شب دلت راجای من بی"تو"تصورکن

دیدی چه ساده مثل سیر وسرکه می جوشی

 

 فنجان قهوه ، شعر، شب ،"نه نه " نمیچسبد

لطفاً بمان حتی اگر چیزی نمی نوشی

 

 لطفاً شبت را روی بازوهای من سر کن

ای چشم هایت بهترین دارویِ بی هوشی

 

 رؤیای من مردن به روی دست های توست

هرچند بعد ازمن تو هم مشکی نمیپوشی

 


برچسب‌ها: سجاد صفری اعظم هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 194 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 13:32