به پایت ریختم اشکی و رفتم

ساخت وبلاگ
 

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم

به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم

 

تو کوته دستیم میخواستی ورنه من مسکین

به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم

 

نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم

زکویت عاقبت با دامنی خونین جگر رفتم

 

حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی

زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم

 

ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی

به من تا مژده آوردند, من از خود به در رفتم

 

تو قدر من ندانستی و حیف از بلبلی چون من

که از خار غمت ای گل خونینه پر رفتم

 

مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت

بلی رفتم ولی هر جا که رفتم در به در رفتم

 

به پایت ریختم اشکی و رفتم, در گذر از من

از این ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم

 

تو رشک آفتابی کی به دست سایه می آیی؟

دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

 

هوشنگ ابتهاج

هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 208 تاريخ : پنجشنبه 23 آذر 1396 ساعت: 11:14