بچه ی مغرور

ساخت وبلاگ

سبزه ها را گره زدم به غمت

غمِ از صبر، بیشتر شده ام

سالِ تحویلِ زندگیت به هیچ

سیزده های در به در شده ام

سفره ای از سکوت می چینم

خسته از انتظار و دوری ها

سالهایی که آتشم زده اند

وسط چهارشنبه سوری ها

بچه بودم... و غیر عید و عشق

بچه ها از جهان چه داشته اند؟!

در گوشم فرشته ها گفتند

لای قرآن "تو" را گذاشته اند!

خواستی مثل ابرها باشی

خواستم مثل رود برگردی

سیزده روز تا تو برگشتم

سیزده روز گریه ام کردی

ماه من بود و عشق دیوانه!

تا که یکدفعه آفتاب آمد

ماهی قرمزی که قلبم بود

مرد و آرام روی آب آمد

پشت اشک و چراغ قرمز ها

ایستادم! دوباره مرد شدم

سبزه ای توی جوی آب افتاد

سبز ماندم اگر چه زرد شدم

" و ان یکاد "ی که خواندم و خواندی

وسط قصه ی درازی ها!!!

باختم مثل بچه ای مغرور

توی جدی ترین بازی ها!

سبزه ها را گره زدم اما

با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟

مثل من ذره ذره می میرند

همه ی سال های بی تحویل!


برچسب‌ها: سیدمهدی موسوی هوای تو...
ما را در سایت هوای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 180 تاريخ : سه شنبه 19 دی 1396 ساعت: 9:30