میان صفحه ی شطرنجم کسی به راه نمی افتد
سپید بخت بلد کارم ، به تو سیاه نمی افتد
و اولین حرکت از تو ، پیاده ها همه در یک خط
و پیشمرگ تو سربازی ست که در گناه نمی افتد
چه فیل ها که برای تو به راه مایل و کج رفتند!
چه اسب ها که به پای تو در این سپاه نمی افتد!
چگونه می شود این قلعه به راه راست رود بانو ؟
کسی که عاشق تو باشد ، به اشتباه نمی افتد ؟
در این زمانه خیالت تخت که هست یوسف و حتما هست
تفاوت اینکه خودش گرگ است ، درون چاه نمی افتد
پلنگ زخمی من بس کن ، چرا هنوز نفهمیدی !
که پنجه های تو تا محشر به دست ماه نمی افتد
من آن پیاده ی شرمنده ، که زخم خورده و می میرد
دلش خوش است که چشمانش به چشم شاه نمی افتد
برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 52