وقتی نگاهت با نگاهم روی هم می ریخت
انگار شعری تازه از قلب ِ قلم می ریخت
می آمدم سمتت که حرفم را بگویم، حیف!
قلبم درون ِ سینه با هر یک قدم می ریخت
می رفتی و پشت سرت دستان تبدارم
ارزن به نذرِ عشق در صحن حَرم می ریخت
هرشب خرابت می شدم ، بد مست بودم چون :
پِلکت درون ِ پِیک ِ من احساس، کم می ریخت
اما خدا بی پرده با من رو برو می شد
اکسیرِ رویای تو را توی تنم می ریخت
اسطوره ی دنیای من بودی و در خوابم
تصویر موهومت درون جام جم می ریخت !
تصویر موهومت مرا آشفته تر می کرد
از روی دیوارِ اتاقم گَردِ غم می ریخت
تا می شکستم دستِ تو اعجازها می کرد
در بتکده با حوصله طرح ِ "صنم "می ریخت
وقتی مرا می ساختی پیکر تراشانه -
از روی لبهایم به نامِ تو قسم می ریخت !
برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 37