ای پای ثابت همه ی سور و سات هاشیرین تر از حلاوت نقل و نبات هادارایی دلم که ندارم به جز تو هیچبیگانه با تمامی خمس و زکات هازیباترین بهانه برای نفس زدناز لحظه ی تولدمان تا وفات هااز بس که شاعران فقط از تو قلم زدندسرریز مانده کاسه ی صبر دوات هاآخر چقدر مست تو باشند این همهسنگ تو را به سینه بکوبند لات هاآواره کرده ای همه ی شهر را ببین!هر روز همهمه ست درِ منکرات هاتو نظم نقشه های جهان را به هم زدیزیر و زبَر شده همه ی مختصات هاای عشق ! با تو من همه ی عمر برده امدیگر چرا بترسم از این کیش و مات ها ؟برچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
بوی پیراهن مرا دارد دست هایی که باز ولگردستدست هایی که فکرمی کردم مثل مرهم برای هر دردست لحظه هایی که بی تو می گذرند کندتر پیش می روند انگارلحظه هایی که سم مهلک آن در رگ وخون من اثر کردست کاش می شد که دست بردارند خاطرات گذشته ام از منکاش می شد... ولی چه باید کرد رسم این روزگار نامردست دارد از چشم های من هر شب اشک نه... سرب داغ می ریزدآتشی که تو شعله ور کردی دیگرامروز مثل یخ سردست بیست ونه سال مثل باد گذشت، بیست ونه سال مثل برق گذشتبیست ونه سال... آه،این دختر چه بلایی سر من آوردستبرچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
زیرِ گوش دلم هزاران بار، خواندم از عشق بر حذر باشدخیره سر یکنفس مرا نشنید، حال بگذار خونجگر باشداین لجوج، این صمیمی، این ساده، خون نمیشد اگر، نمیفهمیدزود جا باز میکند در دل، عشق هر قدر مختصر باشدمن و دل هر چه نابلد بودیم، عشق در کارِ خویش وارد بودمن و دل را نخوانده از بر داشت، تا نگاهش به دور و بر باشدآمد و با خودش دلم را برد، در دل کوچههای حیرانیماندهام با خودم: چرا آمد او که میخواست رهگذر باشد؟با بهار آمدی به دیدارم، با بهار از کنارِ من رفتیگل من! فرصت تماشایت کاش میشد که بیشتر باشدقول دادی که سال آینده با بهاری دوباره، برگردیسال آینده ما اگر باشیم، سال آیندهای اگر باشدسفرت خوش گل همیشه بهار! با تو بودن معاصرِ من نیستاین خزانی، سرشتش این گونهست: بی تو بایست در سفر باشدشُکر او که همیشه در همه حال جای شکر عنایتش باقیستعین شُکرست اینکه ابر بهار چشمهایش همیشه تر باشدما که در کنج غربتی ابری هی خبرهای داغ میشنویمروزیِ صبحِ آسمانِ شما قاصدکهای خوشخبر باشدکلمات مرا نمیشنوی؟ دوست داری که بیصدا باشم؟با تو بیواژه حرف خواهم زد، باز گوشَت به من اگر باشدتو زبان سکوت را بلدی، بلدی بشنوی سکوت مرامن سکوتم، تو بشنو و بگذار گوش اهل زمانه کر باشدمبین اردستانیبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
حس خوبیست در آغوش خودت پیر شوماینکه یک عمر به دستان تو زنجیر شومآسمانم شوی و تا به سرم زد بپرمبا نگاه پر از احساس تو زنجیر شومحس خوبیست نفس های تو را لمس کنمآنقدر سیر ببوسم...نکند سیر شوم؟!درد اگر از تو به اعماق وجودم برسدحاضرم دم نزنم تا که زمینگیر شوماولین تار سفید سر من را دیدیحس خوبیست در آغوش خودت پیر شومبرچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
از من گرفتی خلوت بکر جهانت رامی خواستم مهتاب باشم آسمانت رامی شد اگر می خواستی مانند تن پوشیدور تن ام محکم بپیچی بازوانت راهم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشیهم تشنه ام نفرین کنم همبسترانت راتنها شرابت را بنوش و دلربایی کنبی من ننوش اما تو جام شوکرانت رابوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست...من می رسانم بر لبم یک روز جانت را ...برچسبها: مهتاب یغما بخوانید, ...ادامه مطلب
قبـل از ايــن هـا بــــراي باريــدن در دل مــن هــــواي خــوبي بودبـغـض هـا بهــانـه بـــودند و گــريـه هـــم آشنــاي خــوبي بودتــو كــه بـودي ستاره ها هر شب توي چشم تو مي درخشيـدندآسمــانـت مــرا بغــل مـي كــرد ... وَ خدا هـم خداي خـوبي بوددست هامان به هم گره مي خورد ، شعـرهايت مرا تكان مي دادو بـــراي حفـاظت از شعــرت سينـه ي من چـه جـاي خــوبي بودعطــر گــل هاي چـــادرت هر روز در نفس هاي كــوچه مي پيچيدروز هايي كه با تـــو سر مي شد خوب من ! روز هاي خــوبي بودناگـهـــان قلبــم از تپـــش افتـــاد يك فـــرشتـــه گــرفت دستم رادست هــايي مـــرا ربــود از تـو ، مـــرگ ... آدم ربـاي خــوبي بودگيـــج و مبهـــوت رفتنـم بــودي با همـــــان چشــم هاي خرماييچشم خيس ات سياه پوشم شد ، چه عزايي ، عزاي خـوبي بودتــازه آبــاد رشت غـــوغـايي است ، بــاز بـــوي گلاب مــي آيددختــــري كـه مـدام مـي گــــويد : پســـر بـــا وفـــاي خــوبي بود( تازه آباد نام یکی از قبرستان های معروف رشت است) برچسبها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب
زُل بزن خوب به عکسم چه در آن می بینی ؟ من به تصویر در این قاب شباهت دارم ؟ مثل یک مرده ام وُ توی خودم دفن شدم وَ به این مقبره ی سرد رضایت دارم سالها دور شدم از وطنِ مشرقی ام رفته ام سمت غروبی که دلش خونین است... شده ام خانه به دوش وُ شبم از درد پُر است گوشه ی کشورِ اوهام اقامت دارم سعی کن منصرف از ماندن ِ بی عشق شوی راه پُر کردن این فاصله ها مسدود است من به افسرگی مزمن وُ داروهایم بیشتر از تو و بوسیدنت عادت دارم !از زوایای تعفّن به تنم دست بزن دستمالی که لبِ تخت زمین افتاده !حالتِ گُنگ وَ مرموز، درون چشمم بعد از امشب که به تو قصد ِخیانت دارم سعی کن قیدِ لب یخ زده ام را بزنی بوسه ای سرد برای شبمان کافی نیست با هزاران نفر از جنسِ تو چون خوابیدم توی نزدیکیِ بی عشق مهارت دارم !حبس کن ذهن مرا در دل تاریکی ها مثل زنجیر شو در بی کسی زندانم علتِ بستن پاهام به دستان خودم حسّ خوبیست که نسبت به اسارت دارم لُخت کن شهوت بی رحم خیالاتِ مرا لُخت شو تا که مرا لای لجن غسل دهی من همان فاحشه ی کوچکِ قدیسه نمامکه فقط توی غزلهام جسارت دارم برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
توی آغوشت که بودم لحظه ها بی وزن بود کودکانه ، از نگاهت آسمان می خواستمخواب می رفتم کنارت با تمام ترسهام از تو در کابوس هایم قهرمان می خواستم !روزها آرام از تقویم من رد می شدند بوسه می زد عشق بر سلولهای مرده ام سرنوشتم را درون قصه ها و شعرهافارغ از ابعاد بی رحم زمان می خواستملحن مرموز خدا در عشق بازی هایمانروح عریان مرا در اختیارت می گذاشتمی شدی نزدیک وُ من از شدّت دلضربه هاداشتم می مردم ، از چشمت امان می خواستمآه ای ويرانه ی باغ تخیّل های منای نگاهت یاس غمناک و غريب آسمانمن تو را در ابتدای درک هستی ِ زمینبا همین دستان سرد و ناتوان می خواستم *خوب می فهمم تو را ، این گریه هایم شاهد استدوستت دارم ولی باید فراموشت کنممی سپارم بار غمها را به آغوش خدااو که می داند کسی را آنچنان می خواستمبرچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنم روی تمام شیشه ها ، شبها مقّوا می زنم وقتی کنارم نیستی ، بیزارم از خورشید و ماه ترکیبی از خاکستری ، بر بوم ِ فردا می زنم چشمان ِ بی آرایشم ، بعد از تو صادق نیستند جای خودم ، آیینه را ، وقت تماشا می زنم ! مایوس و بی انگیزه در هر شعر دفنت می کنم روبانِ مشکی گوشه ی سینی ِ خرما می زنم گاهی تظاهر می کنم ، دارم خودم را می کُشم قرص ِ مُسکِّن می خورم ... اصلا رگم را می زنم! آنقدر شاعر می شوم تا مادرم عاصی شود آتش به قلبِ خسته و حسّاسِ بابا می زنم وقتی که ترکم می کنی، من ترکِ دنیا می کنم یا در خودت غرقم بکن ، یا دل به دریا می زنم ! برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
غم پرورم ، خورشید من بارانی ام کن درگیرِ احساسات خیس وُ آنی ام کن حتی اگر رویات مشکل ساز باشد ...در تنگنای این غزل زندانی ام کن تا بوسه ات از یاد لبهایم نرفته ستدعوت به حالات بد وُ شیطانی ام کن در فیلم ها "فردین " بمان تا "فتنه" باشم منفی ترین شخصیتِ ایرانی ام کن دردم فقط اینست که "با تو بمانم "!ای انتهای دردها ... قربانی ام کن وقتی وبالم گردنِ شعر تو افتاد راحت به شهر گرگها ارزانی ام کن با اینکه زنها مظهر جهل و گناهند ...فکری به حال جنبه ی انسانی ام کن !برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی نگاهت با نگاهم روی هم می ریخت انگار شعری تازه از قلب ِ قلم می ریخت می آمدم سمتت که حرفم را بگویم، حیف!قلبم درون ِ سینه با هر یک قدم می ریخت می رفتی و پشت سرت دستان تبدارم ارزن به نذرِ عشق در صحن حَرم می ریخت هرشب خرابت می شدم ، بد مست بودم چون :پِلکت درون ِ پِیک ِ من احساس، کم می ریخت اما خدا بی پرده با من رو برو می شد اکسیرِ رویای تو را توی تنم می ریخت اسطوره ی دنیای من بودی و در خوابم تصویر موهومت درون جام جم می ریخت ! تصویر موهومت مرا آشفته تر می کرد از روی دیوارِ اتاقم گَردِ غم می ریخت تا می شکستم دستِ تو اعجازها می کرد در بتکده با حوصله طرح ِ "صنم "می ریخت وقتی مرا می ساختی پیکر تراشانه -از روی لبهایم به نامِ تو قسم می ریخت !برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
بَلَم آرام چون قویی سبکباربه نرمی بر سر کارون همی رفتبه نخلستان ساحل قرص خورشیدز دامان افق بیرون همی رفتشفق بازی کنان در جنبش آبشکوه دیگر و راز دگر داشتبه دشتی پر شقایق باد سرمستتو پنداری که پاورچین گذر داشتجوان پارو زنان بر سینه ی موجبَلَم می راند و جانش در بَلَم بودصدا سر داده غمگین در ره بادگرفتار دل و بیمار غم بود«دو زلفونت بُوَد تار رُبابم»«چه می خواهی از این حال خرابم »«تو که با مو سر یاری نداری »«چرا هر نیمه شو آیی به خوابم»*درون قایق از باد شبانگاه دو زلفی نرم نرمک تاب می خوردزنی خم گشته از قایق بر امواجسر انگشتش به چین آب می خوردصدا چون بوی گل در جنبش آببه آرامی به هر سو پخش می گشتجوان می خواند سرشار از غمی گرمپی دستی نوازش بخش می گشت«تو که نوشم نئی نیشم چرایی؟»«تو که یارم نئی پیشم چرایی؟»«تو که مرهم نئی ریش دلم را«نمک پاش دل ریشم چرایی؟»*خموشی بود و زن در پرتو شامرخی چون رنگ شب نیلوفری داشتز آزار جوان دل شاد و خرسندسری با او، دلی با دیگری داشتز دیگر سوی کارون زورقی خردسبک بر موج لغزان پیش می راندچراغی کورسو می زد به نیزار صدایی سوزناک از دور می خواندنسیمی این پیام آورد و بگذشت:«چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی»*جوان نالید زیر لب به افسوس«که یک سر مهربونی، درد سر بی»*فریدون توللیبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
شراب نیز به دردم نمی دهد تسکینمگر که زهر بریزم به استکان خودم برچسبها: سجاد رشیدی پور تاريخ : یکشنبه بیست و هشتم آبان ۱۴۰۲ | 9:31 | نویسنده : اسماعیل جلیلی | لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید بخوانید, ...ادامه مطلب
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ستپشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ستانفرادی شده سلول به سلول تنمخود من در خود من در خود من زندانی ستدست های تو کجایند که آزاد شوم؟هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیستابرها طرحی از اندام تو را می سازندکه چنین آب و هوای غزلم بارانی ستشعر آنی ست که دور لب تو می گرددشاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ستدوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاستدوستم داشته باش ، عشق به این آسانی ست !حسین جنت مکانبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
یک سفره ٬ یک آیینه ٬ با آیات قرآن آغاز مشروع گناهی آتشین بودعشقش اهورایی ٬ اما در کنارش مردی نشسته از اهالی زمین بودمردی نشسته که تمامی جنونش در جمله ای کوتاه میشد جا بگیرداین جمله ی کوتاه و ساده : " تا همیشه - دیوانه ی چشم تو ام ای نازنین " بودحرف دلش را گفت اما دیدگانش دیگر توان خشکسالی را نداردآبی ترین ها را خدا در چشم او ریخت انگار راز خلقت دریا همین بوداین مرد اهل مرز پاکی است خاتون مرزی که با خون امیران آبدیدهمرز اساطیر وطن خواهی شبیه مردی که خونش حرمت حمام فین بودخاک سیاوش ها و رستم هاست اینجا خاک کمانگیران بی نام و نشان استخاکی که روزی تخت جمشید و شکوهش یک گوشه از پیشینه ی این سرزمین بوداما زنی که پای این سفره نشسته با آن دل خسته سر یاری ندارددنبال روحی آسمانی وار می گشت در فکر عشقی باز بالاتر از این بوداینبار زن حرف دلش را زد که ناگاه تقدیر هم بر ذات خود لعنت فرستادزن رفت ٬ اما مرد ماند و خاطراتش مردی که مبهوت کلام آخرین بودبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب