هوای تو

متن مرتبط با «عشق» در سایت هوای تو نوشته شده است

آتش بزن ای عشق ! همه زندگی ام را

  • مانند دو خورشید که بالای زمین استچشم تو سفر کردنم از شک به یقین استروشن شده شب های پریشانی شعرماینها همه از دولتی این دو نگین استای معنی هر واژه ی مبهم !، چه نیازیبا تو به لغتنامه ، به فرهنگ معین استگهگاه اگر اخم تو چون تلخی زیتونشیرینی لبخند تو شیرینی تین استدیوانگی ام گل بکند رفتم از اینجابا این دل بی حوصله که خانه نشین استآتش بزن ای عشق ! همه زندگی ام راآوارگی و در به دری بهتر از این استمن عکس تو را باز در آغوش گرفتمچون برکه که با خاطره ی ماه عجین استآری ، نرسیدیم به هم ، حیف... ولی نه«تا بوده همین بوده و تا هست همین است!»برچسب‌ها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من قبله ام را يافتم ، حيّ علي العشق...

  • دل بردي از منِ بي نياز از دلبري هابي سِحر و جادوها و بي افسونگري هابي باده و بي جام مستم كرده اي باگل هاي رنگارنگ دشت روسري هادل نيست ، نه...سنگ است ، اما سنگ هم با-نام نگين چسبيده بر انگشتري هاكوه طلاي ناتمامم ! با تو ديگرتعطيل خواهد شد دكان زرگري هانام تو را آموختم بسيار پيش ازآموزش درس زبان مادري هادنبال تو سايه به سايه مي دوم تا-وقتي بيافتند از نفس پشت سري هادور تو مي گردند چون پروانه انگارهرشب عطاردها ، زحل ها ، مشتري هابگذار رسواي تمام شهر باشمديگر نمي ترسم ازاین دور و بري هامن قبله ام را يافتم ، حيّ علي العشق...وقت مسلماني ست بعدِ كافري ها !برچسب‌ها: رضا نیکوکار بخوانید, ...ادامه مطلب

  • همسایه عشق

  • گر با تو و با عشق تو ، همسایه شدم من  شاید که در این عشق ، خدایم شده باشی   اسماعیل جلیلی ( غافل ), ...ادامه مطلب

  • امواج عشق

  • عرضِ بُردار یأس کوتاه اسـت، طـــول امواج عشق طولانیقدر مطلق گرفتم از قلبــــم: دیگران می روند و می مانیجبرِ جادوییِ زمان بی شک زندگی را دو نیمه خواهد کردقبل تو عصر غیبـــت انســـان، بعد میــلادت عصر ا, ...ادامه مطلب

  • عشق

  • من و تو رهگذر ساحلیم و دریا عشقدلی دوباره به دریا بزن، ولی با عشقهمیشه آبی و آرام نیست این دریاهمیشه نیست برای دلت مهیا عشقتو را به جانب اعماق می برد که شبیبیفکند به کناری جنازه ات را عشقرها نمی کند ا, ...ادامه مطلب

  • مکتب عشق

  •   هوای آن رخِ چون یاس کردم  غمت را در غزل ، احساس کردم   دو چشمت مکتب, عشق است و در آن  دو واحد عاشقی را پاس کردم   اسماعیل جلیلی(غافل), ...ادامه مطلب

  • حراج کرده دلم عشق را بیا بردار

  •   دوباره چای ،غزل،غصه،میخوری چیزی؟به طعنه نیست نه حتی تمسخری،چیزی بنوش نوش دلت شعر خیس چشمم وبازبریز زهر، یکی جام سرپُری ،چیزیچه بیهوا شدم آماج تیر چشمانتهمیشه قبل ملامت ،تذکّری ،چیزیدوباره شیشه ى بغض مرا غروردلتمجاب کرد ،به سنگی به آجری چیزی برای تنگ بلوری که بد ترک خورده نیاز نیست شکستن ،"تلنگری" چیزیچقدرحرف به چشمت رسید و نشنیدمبرای دلخوشی من تظاهری ،چیزی گذشته ام زجنون بسکه خواندی ام مجنونکم است جان من القاب درخوری،چیزیحراج کرده دلم عشق را بیا برداربجاش کینه بیاور، تنفری، چیزیبیا تمام کن اصلاً ببر تمام مرانیاز نیست سپاسی ،تشکری ،چیزیدوباره چای که یخ کرده پا به پای غزل دوباره غصه دوباره ،نمیخوری چیزی؟  برچسب‌ها: اشعار متفرقه, ...ادامه مطلب

  • شأنِ نزولِ عشق ، گرمای لبِ توست

  •   لبخند زد، کج کرد قدری گردنش را این گونه ثابت کرد حرف مُتقَنش را   عاشق شدم در کمتر از یک لحظه شاید جادوی سحرآمیزِ ص&, ...ادامه مطلب

  • عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست

  •   ساده از دست ندادم دل پر مشغله را تا تو پرسیدی و مجبور شدم مسئه را...!    من "برادر" شده بودم و "برادر" باید وقت دیدار، رعای, ...ادامه مطلب

  • مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید

  •  شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنیدمگر مساحت رنج مرا حساب کنید محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید خطوط منحنی خنده را خراب کنید طنین نام مرا موریانه خواهد خورد مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید مگر سماجت پولادی سکوت مرا درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید بلاغت غم من انتشار خواهد ی,نفسهای ...ادامه مطلب

  • هرچه را با عشق پیدا میکنی گم میشود

  •  هرچه را با عشق پیدا میکنی گم میشود دل به روی هر کسی وا میکنی گم میشود،   روزهای زندگی را با هزاران آرزو یک به یک وقتی که فردا میکنی گم میشود،   عمر، مثل یک پرنده در قفس جان میدهدصحبت از آزادیش ، تا میکنی گم میشود،   راز خیلی از بزرگی ها به کوچک ماندن است رود را وقتی که دریا میکنی گم میشود،   باهمه زیبائی اش رسم بدی دارد قطار هرچه را آنی تماشا میکنی گم میشود،   زندگی را بیش از این جدی نگیر تاوصالش,میکنی,میشود ...ادامه مطلب

  • نسیم عشق

  •  وه چه مضمون ها که با این چشم ها آورده ای شاه بیتی از غزل های خدا آورده ای   با همین لبخند شیرینی که درمان من است بر سر دل های بسیاری بلا آورده ای   داستانم را به مجنون گفتم و با خنده گفت: این همه دیوانگی را از کجا آورده ای؟   ای غم شیرین تنهایی کجا با این شتاب؟ بیشتر در خانه ام بنشین ، صفا آورده ای   ای نسیم عشق ممنونم که در زندان من بار دیگر عطر گیسویی رها آورده ایبرچسب‌ها: اشعار متفرقه , ...ادامه مطلب

  • خشت خشت عشق را معشوق غارت کرد و رفت

  •  عشق تو رفته ست ای دل پس وفاداری بس است پاره کن رخت سیاهت را عزاداری بس است   آن قطار حامل معشوق قصدش جان توست بر تنت کن پیرهن دهقان، فداکاری بس است   شانه اش را بُرد با خود؟ ای دلم غمگین مباش تکیه کردن بر غبار کهنه دیواری بس است   خشت خشت عشق را معشوق غارت کرد و رفت از حیاط خانه ای ویران ، نگه داری بس است   کم زلیخا از فراق یوسفش آسیب دید؟ عقل را دریاب ای دل عشق سالاری بس است   روح اله عسگریبرچسب,معشوق ...ادامه مطلب

  • عشق آمد و با شوق انتخابم کرد

  •   و عشق آمد و با شوق انتخابم کرد مرا که شهر کر و کورها جوابم کرد   و عشق چشم مرا بست و مشت من وا شد و عشق بود که وابسته ی نقابم کرد   مرا به جنگلی از وهم و نور و رؤیا برد میان کلبه ، کمی ورد خواند و خوابم کرد   و عشق هیأت دوشیزه ای اصیل گرفت سپس به لهجه ی فیروزه ای خطابم کرد   کنار شهوت شومینه سفره ای گسترد نشست پیشم و شرمنده ی شرابم کرد   دو تکه یخ ته هر استکان می انداخت و عشق بر لبم آتش نهاد و آبم کرد   گرفت دست مرا در سماع بی خویشی و چند سال گرفتار پیچ و تابم کرد   و عشق دختری از جنس شور بود و شراب خمار بودم و با بوسه ای خرابم کرد برچسب‌ها: علیرضا بدیع,انتخابم ...ادامه مطلب

  • راندند مردم از دل پر کینه، عشق را

  •   در سرزمین من زنی از جنس آه نیست این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست   این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق دیگر دلی برای سفر ، رو به راه نیست   راندند مردم از دل پر کینه، عشق را گفتند: جای مست در این خانقاه نیست   دنیا بدون عشق چه دنیای مضحکی‌ست شطرنج مسخره‌ ست زمانی که شاه نیست   زن یک پرنده است که در عصر احتمال گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست   افسرده می‌شوی اگر ای دوست حس کنی جز میله‌های سرد قفس تکیه گاه نیست   در عشق آن که یکسره دل باخت، برده است در این قمار صحبتی از اشتباه نیست   فردا که گسترند ترازوی داد را، آن‌جا که کوه بیشتر از پرّ کاه نیست،   سودابه روسپید و سیاووش روسفید در رستخیز,راندند,مردم,کینه، ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها