هوای تو

متن مرتبط با «نگاه» در سایت هوای تو نوشته شده است

فقط نگاه کن و شعرهای تازه بخواه

  • کسی که چشم تو را اینهمه سیاه کشید کسی که طرح مرا باب ذوق تو نزد وتو را به ذوق من اینگونه دلبخواه کشیدبه شاهکار خودش بر تو ! آنقدر زل زدکه نقش آینه ها را به اشتباه کشیدبه رنگ گندمی ات طعم سیب را بخشیدو بعد پای مرا هم به این گناه کشیدفقط نگاه کن و شعرهای تازه بخواهکه هر چه شعر کشید ، از همین نگاه کشیدغزال کوه نشینم ، به خود نناز که گاهگناه ریزش کوهی به پای کاه کشیدمن آن پلنگ جسورم که خرق عادت داشتو نقشه های تصاحب برای ماه کشیدتو را رقم زد و لبخند زد به خلقت خویشمرا کشید و برای همیشه آه کشیدو راز پاکی هر عشق پیش فاصله هاستبه این دلیل میان من و تو راه کشیدبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • من را به چشم عاشق یک زن نگاه کن

  • یک بار هم به نیت دیدن نگاه کنچیزی نگو فقط تو به این تن نگاه کنبر بند بند پیکر این مرد زل بزنبر داستان تلخ شکستن نگاه کنباور نمی کنی که همان مرد آشناستباور نمی کنی که ... دقیقا نگاه کنای فاتح همیشگی قله های عشقیک لحظه است ریزش بهمن ، نگاه کنشاعر شکستنی ست ، ولی تکه تکه اشیه نطفه است رو به سرودن ، نگاه کنمن را شکستی و شده ام شعر تازه ایبر وزن طن ط طن ط ط طن طن ، نگاه کنیک حرف ساده است دلیل جدا شدنفرق رسیدن و نرسیدن ، نگاه کنمن را به چشم شبزده ای دوره گرد ، نهمن را به چشم عاشق یک زن نگاه کنبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • نگاه

  •   گر چه در عشق تو چندیست مردد هستم باز بین همه عشاق سر آمد هستم   تو به دنبال رسیدن به نباید هایی من به فکر شدن هر چه که باید هستم   گفته ای خوبی و من بد شده ام حرفی نیست خوب من باش و حلالم کن اگر بد هستم   با همه خوب و بدم باز قبولم داری یا که از چشم تو افتاده ام و رد هستم   دل بریدن زنگاه تو محال است محال گر چه در عشق تو چندیست مردد هستم برچسب‌ها: مرتضی قلی زاده بابک, ...ادامه مطلب

  • ای معمّای نگاهت مشکلِ بی خواب ها

  •   ای معمّای نگاهت مشکلِ بی خواب ها کارِ موهایت پریشان کردنِ بی تاب ها   پشتِ نستعلیق را ابروی تو خواهد شکست متنِ گیسویت پر از آرایه ها... اطناب ها   نام تو دارد به هم می ریزد علم نحو را حسِّ پنهان در حروفت ب, ...ادامه مطلب

  • می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن

  •   تنها تر از نیلوفرِ مُردابِ خاموشی   غمگین تراز بارانیِ سردی که می پوشی    با چشم هایی خسته و تب کرده بیدارم می ترسم از یک پلک و یک دنیا فراموشی    می ترسم از برق نگاهت لحظه ی رفتن از سردیِ آهِ تو هنگام هم آغوشی    یک شب دلت راجای من بی"تو"تصورکن دیدی چه ساده مثل سیر وسرکه می جوشی    فنجان قهوه ، ش, ...ادامه مطلب

  • لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من

  •   لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من  مژه اش تیرِ کمان های سپاهش با من    پلک بر هم زد و برگشت و مرا دید و ندید  چه کند شعله ی چشمان سیاهش با من  در سکوتی پر فریاد سخن گفتم و گفت  نفس وسوسه انگیز پر آهش با من    شوق نورانی مهتابی من رفت و نرفت  سایه از روی درخشنده ی ماهش با من  گفتم و گفتم و گفتم بِبر, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها