دیشب کسی با دست خود بر روی قلبم نفت پاشید
کبریت همراهش نبود ،اما نیازی هم نمیدید
تا سنگ چخماخی ، پلکش روی پلک دیگرش رفت
با چشمکش آتش گرفتم ! در عوض خندید و خندید
آتش نشانی را نمیخواهم ، خبر کردن ندارد!
لطفا بیا بامن بگو او در کدامین کوچه پیچید
با سرعت از پیشم گذشت اما ندیدم ، خب! کجا رفت
این بار هم با رسم خود " خورشید شب "خارج شد از دید
راحت بگم ! باقصد دزدین نیامد ، رهگذر بود !
با این وجود از باغ من ! آن سیب سرخ سینه را چید
برچسب : خورشید, نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 180