حلقهء زلف تو شد باعث ویرانی من
وای بر حال دلِ سردِ زمستانی من
ناز کمتر کن و هر جا ، سخن از دل بنویس
تا ببینی همه جا ، شعر و غزلخوانی من
نرود عمر من و شادی دل ، تا دمِ صبح _
نکنی گر تو شبی، فکر پریشانی من
حجرالاسود چشمت ، شده آرامش ما
میشوی تا به ابد ، کعبهء ایرانی من
ناز کمتر کن و از حال خرابم بنویس
ناز تو باعث این بی سر و سامانی من
تیر مژگان زده ای تا که عذابم بکنی
مُهر جانبازی تو ، خورده به پیشانی من
تا پریشان بشود زلف تو در دست نیسم
وای بر حال من و ، حال مسلمانی من
واجب شرعی دین است ، که لبهای شما
بشود در همه جا ، قسمت و ارزانی من
تو که همرنگِ هوایِ دمِ صبحِ غزلی _
« غافلی» از من و ، از آتش پنهانی من
اسماعیل جلیلی « غافل »
برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 215