از من گرفتی خلوت بکر جهانت رامی خواستم مهتاب باشم آسمانت رامی شد اگر می خواستی مانند تن پوشیدور تن ام محکم بپیچی بازوانت راهم دوست دارم غرق عشقی آتشین باشیهم تشنه ام نفرین کنم همبسترانت راتنها شرابت را بنوش و دلربایی کنبی من ننوش اما تو جام شوکرانت رابوسیدن تو آرزویی غیر ممکن نیست...من می رسانم بر لبم یک روز جانت را ...برچسبها: مهتاب یغما بخوانید, ...ادامه مطلب
وقتی که ترکم می کنی ، یک عمر در جا می زنم روی تمام شیشه ها ، شبها مقّوا می زنم وقتی کنارم نیستی ، بیزارم از خورشید و ماه ترکیبی از خاکستری ، بر بوم ِ فردا می زنم چشمان ِ بی آرایشم ، بعد از تو صادق نیستند جای خودم ، آیینه را ، وقت تماشا می زنم ! مایوس و بی انگیزه در هر شعر دفنت می کنم روبانِ مشکی گوشه ی سینی ِ خرما می زنم گاهی تظاهر می کنم ، دارم خودم را می کُشم قرص ِ مُسکِّن می خورم ... اصلا رگم را می زنم! آنقدر شاعر می شوم تا مادرم عاصی شود آتش به قلبِ خسته و حسّاسِ بابا می زنم وقتی که ترکم می کنی، من ترکِ دنیا می کنم یا در خودت غرقم بکن ، یا دل به دریا می زنم ! برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
غم پرورم ، خورشید من بارانی ام کن درگیرِ احساسات خیس وُ آنی ام کن حتی اگر رویات مشکل ساز باشد ...در تنگنای این غزل زندانی ام کن تا بوسه ات از یاد لبهایم نرفته ستدعوت به حالات بد وُ شیطانی ام کن در فیلم ها "فردین " بمان تا "فتنه" باشم منفی ترین شخصیتِ ایرانی ام کن دردم فقط اینست که "با تو بمانم "!ای انتهای دردها ... قربانی ام کن وقتی وبالم گردنِ شعر تو افتاد راحت به شهر گرگها ارزانی ام کن با اینکه زنها مظهر جهل و گناهند ...فکری به حال جنبه ی انسانی ام کن !برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
پشت پرچینت اگر بزم، اگر مهمانی ستپشت پرچین من این سو همه اش ویرانی ستانفرادی شده سلول به سلول تنمخود من در خود من در خود من زندانی ستدست های تو کجایند که آزاد شوم؟هیچ جایی به جز آغوش تو دیگر جا نیستابرها طرحی از اندام تو را می سازندکه چنین آب و هوای غزلم بارانی ستشعر آنی ست که دور لب تو می گرددشاعری لذت خوبی ست که در لب خوانی ستدوستت دارم اگر عشق به آن سختی هاستدوستم داشته باش ، عشق به این آسانی ست !حسین جنت مکانبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
تو برگ گل نازك و من عاشق ناشياز هم چه كنم با تو كه يكباره نپاشي؟در محضر اسليمي اندام تو هيچ استكيفيت مرغوب ترين مرمر و كاشيبايست كه با داشتن اين قد و بالادلواپس دزدان سر گردنه باشياي داغ ترين سوژه كه يك شهر نگاهشدنبال تو افتاده به انواع حواشياز دست حسودي كه به كامش نرسيده استكاري نمي آيد به جز اشكال تراشيهر كس به سرش زد كه به فكر تو بيافتدكرده است خودش جمجمه اش را متلاشي!من روز و شبم پر شده از فكر و خيالتدر فكر من اي عشق چه باشي، چه نباشيعلی فردوسیبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
حتی اگر از چشم هایت دست بردارمآخر تو را دست کدامین مرد بسپارم؟تو هستی و نامردها دور و برت بسیارمن هستم و دلشوره های بی تو بسیارمگوشت بدهکار من و فریادهایم نیستمن عشقمان را از تو بعد از این طلبکارمآنقدرها هم بعد من تنها نمی مانیمن چندمین عشقت شدم؟! بگذار بشمارم...قلبم فقط مُرده، که آن هم چیز خاصی نیستدکتر، نمی دانم چرا، گفته است بیمارم!هه... خنده ات می گیرد از این حرفها، اماهرچه تقلا می کنم بدتر گرفتارمباشد برو، هر جا و با هر کس که می خواهیاما فقط یادت بماند دوستت دارمعلی فردوسیبرچسبها: اشعار متفرقه بخوانید, ...ادامه مطلب
خیلی آقایی نازنین بانواینقدَر احترام لازم نیستمحضِ دیدارت آمدم بنشینمیوه و چای و شام لازم نیستراهِ دشواری آمدم تا تو...آمدم درد و دل کنم باتوبگمانت من عاشقم یاتو؟رک بگو... بی کلام لازم نیستدوست داری کمی قدم بزنیمگاه گاهی لبی به هم بزنیمصحنه ی عشق را رقم بزنیمتو حلالی !! حرام لازم نیستانتخابش به عهده ی قلبتبین لبها و گونه و چشمتحقِ بوسیدنِ کدامش هست؟لای این سه کدام لازم نیست؟دخترِ تا همیشه همسایهباورت میشود؟ دو همپایهسالها رفت و زیرِ یک سقفیمدیگر از پشتِ بام لازم نیستقهر بودم پس از تو با دنیاگله کردم همیشه تا دنیابارِ دیگر تو را به من بخشیدپس دگر انتقام لازم نیستبرچسبها: مجتبی سپید بخوانید, ...ادامه مطلب
تف به باورهای شومت تف به ایمانت رفیقتف به دامانی که پروردست این سانت رفیقاز چه حاشا میکنی خونخواری ات را ، مانده است_تکه های قلب خونم لای دندانت رفیق«رام» بودی آمدی و «مار» وحشی میرویکاملا عکس هم اند آغاز و پایانت رفیقهی مرا انداختی،برداشتی،انداختیقوطی کبریت بودم محض دستانت رفیقرفتی اما مثل نقل گرگ وآدم ماندنیستبر تنم آثاری از چنگال برانت رفیقبرچسبها: مجتبی سپید بخوانید, ...ادامه مطلب
مرا دچار خودت کرده ای دچار خودتبیا بزن دو سه پیکی به افتخار خودتبس است هر چه كه ما دور بوده ايم از هماراده کن که ببینی مرا کنار خودتبیا" پوکر" بزنیم و دوباره" رنگ" شویچه دست های قشنگی كه در قمار خودتهميشه داشتي و بر زدي دل من راميان اين همه صورت به اختيار خودتاگر چه باختم اما خوشم كه مي بينيدوباره خنده به چشمان غصه دار خودتبدون شك تو به خورشيد رفته اي بانوكه هست اين همه سياره در مدار خودتاگر چه هر چه غزل داشتم از آن شماستاگر چه اين غزلم هست يادگار خودتبيا و تازه بكن حس شاعري ام راكه شعرهاي مرا كرده اي شعار خودتدلم هنوز همان آشناي سنتي است"مرا ببوس" بزن باز با سه تار خودتمني كه عاشق آزادي خودم بودمچقدر ساده كشاندي به انحصار خودتجواب پرسش من یک کلام کوتاه استتو بی قرار منی یا که بی قرار خودت؟تو اول همه ي شعرهاي من بوديمخواه آخرشان را در انتظار خودتبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
کسی که چشم تو را اینهمه سیاه کشید کسی که طرح مرا باب ذوق تو نزد وتو را به ذوق من اینگونه دلبخواه کشیدبه شاهکار خودش بر تو ! آنقدر زل زدکه نقش آینه ها را به اشتباه کشیدبه رنگ گندمی ات طعم سیب را بخشیدو بعد پای مرا هم به این گناه کشیدفقط نگاه کن و شعرهای تازه بخواهکه هر چه شعر کشید ، از همین نگاه کشیدغزال کوه نشینم ، به خود نناز که گاهگناه ریزش کوهی به پای کاه کشیدمن آن پلنگ جسورم که خرق عادت داشتو نقشه های تصاحب برای ماه کشیدتو را رقم زد و لبخند زد به خلقت خویشمرا کشید و برای همیشه آه کشیدو راز پاکی هر عشق پیش فاصله هاستبه این دلیل میان من و تو راه کشیدبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
تویی که دختر زیبای شهر بارانیچگونه آمده بودی مرا بسوزانی ؟چگونه آمده بودی که عاشقم بشوی ؟و چشم های مرا باز هم ببارانیتویی که بیت به بیت مرا خودت گفتیو راز غربت این شعر را نمی دانی !همیشه جای تو در حرف های سهراب استکه حس بی مثل باغ های کاشانیتو رازدار ستون های تخت جمشیدیشکوه جاری هر نقش طاق بستانیتویی که طعم عسل داشتی چرا چندی ستبه تلخ طعمی زیتون ناب گیلانی ؟حقیقت است و من منکرش نخواهم شدکه برگزیده ای از دختران ایرانینگو که خوب من از چشم هات می خوانماز انتخاب من ، این روز ها پشیمانیتمام قافیه ها را از آن خود کردیببخششان به من این بیت های پایانیولی نه - مال خودت ، چونکه خوب میدانمتو قهر می کنی ، این شعر را نمی خوانیبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
من آمده ام تا که بگویی گله ها رادل دل نکن و باز بکن مساله ها راحیف است که دور از تو غزل شکل بگیردپیشم بنشین و بشکن فاصله ها رامن هیچ ...که تاریخ به دنبال تو بوده استپایان بده جنگ و همه ی غائله ها رااشکانی و ساسانی و سامانی و غیرهدنبال خودت می کشی این سلسله ها راجریان تو آنقدر خلاصه و قشنگ استکه عاشق خود کرده ای کم حوصله ها راآبستن چشمان تو هستند غزل هاهی پلک نزن ، زجر نده حامله ها راعصیان بکنی ، بغض شوی ، شعر بگوییاز بر شده ام تک تک این مرحله ها راتو پنج دی و من بم آماده ی ریزشآغاز بکن سخت ترین زلزله ها رامن از تو پرم ، از تو نوشتم همه جا راپس دور نریزی همه ی باطله ها رابرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
بر عکس قصه هاست و گیسو کمند نیستآن زن که عاشقش شده ام قد بلند نیستما هم قدیم مثل دو تا یک کنار همهر چند این نتیجه ی مردم پسند نیستاین شعرها به پای تو هرگز نمی رسندیا خوب ٱنقدر که به نامت شوند نیستتو از عسل گرفته شدی من چشیده امشیرینی تو یک ذره مانند قند نیستآبی بپوش ، چشم بد از تو حذر کنداین اعتقاد های قدیمی چرند نیستمن یک سوال مختصر و ساده میکنمبی حوصله نباش جوابش بلند نیستمستی چشم های تو غیر طبیعی استاین مست ها همان که مرا میکشند نیست؟بانوی بی نظیر من ، اقرار می کنماین زندگی بدون تو یک لحظه بند نیستبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
در این دوران نامردی و عصر بد گمان بودنچه سودی می بری ای مهربان از مهربان بودن؟چه سودی می بری وقتی که قدرت را نمی فهمندو فرقی نیست پیش دشمنان یا دوستان بودنتو مثل آن معمایی که ساده حل نخواهی شدو من هم عاشق پیچیدگیِ چیستان بودنبرای من که فرش و عرش را یکجور می بینمچه فرقی می کند دریا شدن با آسمان بودن ؟به من می گفت بابا : پهلوانان زنده می مانندولی مردند و حالا دور ، دور قهرمان بودنتو از من دور باش و شعرهایم را بخوان بانوکه دور از جانتان یک لحظه مثل شاعران بودنکه جمع شاعری و عاشقی یک تابع سادستو حاصل می شود یک عمر منهای جوان بودنسوالت را بگو ، من مثل آن طفل دبستانمکه من را می کُشد دلشوره های امتحان بودنو هر پنشنبه "رازی" را به حمد و سوره می خوانمچه حالی می دهد با شیشه و با استکان بودنو بعد از آن دو نخ سیگار بهمن خوب میچسبدکه من را می برد جایی فرای این جهان بودناتاق ساکت و نور کم و ما روبروی همو من شرمنده از شرح تمام داستان بودنبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
لبت را دیدم و دیدم که ساغر راست می گوید تنت رادیدم و گفتم : صنوبر راست می گویدگل پیراهنت را هر که بو کرده است می داند هل و آویشن و نعنا و شبدر راست می گویدهوای خانه را گیسوی خیست می کند ، خوشبوگلاب و مشک و عود و عطر و عنبر راست می گویدچه تندیس قشنگی میشود وقتی که می خندیصدف ، الماس ، مروارید ، مرمر راست می گویدنیازی نیست انگشت ظریفت را ، به انگشترعقیق و یشم و یاقوت و در و زر راست می گویدمیان غنچه های باغ ، صحبت بر سر این است که باد از بوی آن زلف معطر ، راست می گویددل و دین بردی از مردم ، ولی از ترس رسواییمسلمان می کند حاشا و ، کافر راست می گویدچه زیبا بود آزادی و من باور نمی کردمقفس را دیدم و گفتم : کبوتر راست می گویدبرچسبها: ستار روهنده بخوانید, ...ادامه مطلب