هوای تو

متن مرتبط با «دلمان کوچک است ولی» در سایت هوای تو نوشته شده است

دوستت دارم ولی باید فراموشت کنم

  • توی آغوشت که بودم لحظه ها بی وزن بود کودکانه ، از نگاهت آسمان می خواستمخواب می رفتم کنارت با تمام ترسهام از تو در کابوس هایم قهرمان می خواستم !روزها آرام از تقویم من رد می شدند بوسه می زد عشق بر سلولهای مرده ام سرنوشتم را درون قصه ها و شعرهافارغ از ابعاد بی رحم زمان می خواستملحن مرموز خدا در عشق بازی هایمانروح عریان مرا در اختیارت می گذاشتمی شدی نزدیک وُ من از شدّت دلضربه هاداشتم می مردم ، از چشمت امان می خواستمآه ای ويرانه ی باغ تخیّل های منای نگاهت یاس غمناک و غريب آسمانمن تو را در ابتدای درک هستی ِ زمینبا همین دستان سرد و ناتوان می خواستم *خوب می فهمم تو را ، این گریه هایم شاهد استدوستت دارم ولی باید فراموشت کنممی سپارم بار غمها را به آغوش خدااو که می داند کسی را آنچنان می خواستمبرچسب‌ها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب

  • خاک سیاوش ها و رستم هاست اینجا

  • یک سفره ٬ یک آیینه ٬ با آیات قرآن آغاز مشروع گناهی آتشین بودعشقش اهورایی ٬ اما در کنارش مردی نشسته از اهالی زمین بودمردی نشسته که تمامی جنونش در جمله ای کوتاه میشد جا بگیرداین جمله ی کوتاه و ساده : " تا همیشه - دیوانه ی چشم تو ام ای نازنین " بودحرف دلش را گفت اما دیدگانش دیگر توان خشکسالی را نداردآبی ترین ها را خدا در چشم او ریخت انگار راز خلقت دریا همین بوداین مرد اهل مرز پاکی است خاتون مرزی که با خون امیران آبدیدهمرز اساطیر وطن خواهی شبیه مردی که خونش حرمت حمام فین بودخاک سیاوش ها و رستم هاست اینجا خاک کمانگیران بی نام و نشان استخاکی که روزی تخت جمشید و شکوهش یک گوشه از پیشینه ی این سرزمین بوداما زنی که پای این سفره نشسته با آن دل خسته سر یاری ندارددنبال روحی آسمانی وار می گشت در فکر عشقی باز بالاتر از این بوداینبار زن حرف دلش را زد که ناگاه تقدیر هم بر ذات خود لعنت فرستادزن رفت ٬ اما مرد ماند و خاطراتش مردی که مبهوت کلام آخرین بودبرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • حیف است که دور از تو غزل شکل بگیرد

  • من آمده ام تا که بگویی گله ها رادل دل نکن و باز بکن مساله ها راحیف است که دور از تو غزل شکل بگیردپیشم بنشین و بشکن فاصله ها رامن هیچ ...که تاریخ به دنبال تو بوده استپایان بده جنگ و همه ی غائله ها رااشکانی و ساسانی و سامانی و غیرهدنبال خودت می کشی این سلسله ها راجریان تو آنقدر خلاصه و قشنگ استکه عاشق خود کرده ای کم حوصله ها راآبستن چشمان تو هستند غزل هاهی پلک نزن ، زجر نده حامله ها راعصیان بکنی ، بغض شوی ، شعر بگوییاز بر شده ام تک تک این مرحله ها راتو پنج دی و من بم آماده ی ریزشآغاز بکن سخت ترین زلزله ها رامن از تو پرم ، از تو نوشتم همه جا راپس دور نریزی همه ی باطله ها رابرچسب‌ها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب

  • لبت را دیدم و دیدم که ساغر راست می گوید

  • لبت را دیدم و دیدم که ساغر راست می گوید تنت رادیدم و گفتم : صنوبر راست می گویدگل پیراهنت را هر که بو کرده است می داند هل و آویشن و نعنا و شبدر راست می گویدهوای خانه را گیسوی خیست می کند ، خوشبوگلاب و مشک و عود و عطر و عنبر راست می گویدچه تندیس قشنگی میشود وقتی که می خندیصدف ، الماس ، مروارید ، مرمر راست می گویدنیازی نیست انگشت ظریفت را ، به انگشترعقیق و یشم و یاقوت و در و زر راست می گویدمیان غنچه های باغ ، صحبت بر سر این است که باد از بوی آن زلف معطر ، راست می گویددل و دین بردی از مردم ، ولی از ترس رسواییمسلمان می کند حاشا و ، کافر راست می گویدچه زیبا بود آزادی و من باور نمی کردمقفس را دیدم و گفتم : کبوتر راست می گویدبرچسب‌ها: ستار روهنده بخوانید, ...ادامه مطلب

  • دنیای من بدون حضورت جهنم است

  • دنیای, من بدون حضورت, جهنم استیک خواب وحشت آور با زجر توأم است ور از تو خُرد می شوم از اینکه بین شهرمی بینم عاشقانه دو تا دست در هم استزل می‌زنم به عکس تو و ابر می شومهر شب بساط گریه برایم فراهم استاز ح, ...ادامه مطلب

  • خنده‌هایت بهانه خوبی است

  • خنده‌هایت بهانه خوبی است، تا که نبضم هنوز هم بزندتا که در دفترم غزل بوزد، نظم هر صفحه را به هم بزندحکمت مشق‌های کودکی‌ام توی دستم به رقص آمده استتا قلم‌کار ابروان تو را خط به خط، مو به مو قلم بزنددل پ, ...ادامه مطلب

  • نحیف کوچک

  • ﺷﻨﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ ﻗﻠﺐ ﻫﺮﮐﺲ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﻣﺸﺖ ﮔﺮﻩ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺳﺖ ... ﻣﺸﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﻭ ﺧﯿﺮﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﻬﺎﯼ ﮔﺮﻩ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻡ ... ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭼﺮﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﺩﻭﺭﺗﺎﺩﻭﺭﺵ ﺭﺍ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ... ﭼﻘﺪﺭ ﮐﻮﭼﮏ ﻭ ﻧَﺤﯿﻒ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺎﺷﺪ ﻗﻠﺒﻢ ! ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ ! ﮐﻪ ﭼﻪ ﺑﻪ ﺭﻭﺯﻡ ﺁﻭﺭﺩﻩ ! ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻨﮓ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ... ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻬﻢ ﺑﺪﻭﺯﻡ ! وقتی ﻣﯽ ﺷﮑﻨﺪ ... ﭼﻨﮓ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩ ﺑﻪ ﮔﻠﻮﯾﻢ ﻭ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺳﺨﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ... ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺪ ... ﻣﻮﺝ ﻣﻮﺝ ﺍﺷﮏ ﻣﯽ ﻓﺮﺳﺘﺪ ﺳﺮﺍﻍ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ... ﺩﺭ ﻋﺠﺒﻢ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﮐﻮﭼﮏ ﻧﺤﯿﻒ.... برچسب‌ها: احمد شاملو, ...ادامه مطلب

  • امشب شب عروسی من یا شب عزاست

  •   موهام روی شانه طوفــان غم رهاست  امشب شب عروسی من یا شب عزاست   دارند از مقابل چشمــان عاشقت با زور می برند مرا روبه راه راست   دارم عروس می شوم این آخرین شب است این انتهـــای قصه ی تلـــخ من و شماست   حتی طنین زلزله ، ویــران نمی کند دیوارهای فاصله ای را که بین ماست   من بی گمان ، کنـــار تو خوشبخت می شدم اما نشد ... نشد که من و تو ... خدا نخواست ...   آن سیب کال ترش که بر روی شاخه بود این روزها رسیده ترین میــوه خداست   اما به جای باغ تـــو در ظرف میــــوه است اما به جای دست تو در سرد خانه هاست   آیینه شمعدان و لباس ِ سفید و ... آه این پیرزن چقدر به چشمانم آشناست   روی سرش هنوز همان چادر کشی است دمپائی ش هنـــوز همانطور تا به تاست   کل می کشند یا؟... نه ! به شیون نشسته اند امشب شب عروسی من یا شب عزاست   حالا چرا عزیز دلم بغض کرده ای ؟ این تازه روز اول و آغاز ماجراست ! برچسب‌ها: پانته آ صفایی, ...ادامه مطلب

  • خوب است بعد از این به دلت اقتدا کنی

  •   خوب است بعد از این به دلت اقتدا کنی حیف است اگر به بوسه فقط اکتفا کنی   از من نترس کفتر جلدم نمی روم ترس من از شماست مبادا خطا کنی   مدیون قلب عاشق من تا قیامتی جز من اگر به عشق کسی اعتنا کنی   چیزی شبیه حالت اسم تو در من است در کوه اگر که نام خودت راصدا کنی   از شوق دیدن تو رسیده ست جان به لب از دست میروم نکند پا به پا کنی برچسب‌ها: مرتضی قلی زاده بابک, ...ادامه مطلب

  • واقعا عاشقم و خواستنم صوری نیست

  •   عشق چیزی ست که می خواهم و مجبوری نیست چاره ی رفتنت از خاطر من دوری نیست   فکر سود و ضررش نیستم از روز نخست واقعا عاشقم و خواستنم صوری نیست   نیش فولادی خنجر زدم آزاد نشد چاره ی این دل دیوانه ی من کوری نیست   ناز تو می خرم و قلب مرا می شکنی ناز کردن که عزیز دلم اینجوری نیست   در دلت جای خوشی یافته ام خوشحالم من نمیخواهم از اینجا بروم زوری نیست برچسب‌ها: مرتضی قلی زاده بابک, ...ادامه مطلب

  • باز کن لب که وقت خیرات است

  •   رد نشو از میان قبرستان، مرده‌ها را تو بی‌قرار نکن چادرت را به روی خاک نکش، روحشان را جریحه دار نکن   از قدمهای نرم , ...ادامه مطلب

  • عشق گاهی سبب گم شدن خاطره هاست

  •   ساده از دست ندادم دل پر مشغله را تا تو پرسیدی و مجبور شدم مسئه را...!    من "برادر" شده بودم و "برادر" باید وقت دیدار، رعای, ...ادامه مطلب

  • ناز تو با دیگران است و ادایت با من است

  •   ناز تو با دیگران است و ادایت با من است شوخی ات با بی حیاها و حیایت با من است    می روی با بهتر از ما پایکوبی می کنی؛ خرج و برج روضه و بزم عزایت با من است   می روی با دیگران می گویی و می خندی و  داد و قال بیخود و کفر خدایت با من است !   در زمان ناسزا گفتن مسیر چشم تو ...با توأم ! یعنی نگاه آشنایت ب, ...ادامه مطلب

  • لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من

  •   لعنتی مایه ی جنگ است نگاهش با من  مژه اش تیرِ کمان های سپاهش با من    پلک بر هم زد و برگشت و مرا دید و ندید  چه کند شعله ی چشمان سیاهش با من  در سکوتی پر فریاد سخن گفتم و گفت  نفس وسوسه انگیز پر آهش با من    شوق نورانی مهتابی من رفت و نرفت  سایه از روی درخشنده ی ماهش با من  گفتم و گفتم و گفتم بِبر, ...ادامه مطلب

  • از مهربان بودن دلم
 دیگر پشیمان است

  •   از مهربان بودن دلم
 دیگر پشیمان است زخمی شدم، دور و 
برم صدها نمکدان است    دیروز میگفتم "محبت"
 قند یزد، اما امروز میگویم که نه !چاقوی زنجان است

    چاقوکش و جراح می دانند
 یک چاقو گاهی بلای جان و گاهی 
منجی جان است!    با هر ضعیفی مهربان بودم 
ولی افسوس دیدم سلام بره هم با
 گرگ یکسان است!    اص, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها