وقتی نگاهت با نگاهم روی هم می ریخت انگار شعری تازه از قلب ِ قلم می ریخت می آمدم سمتت که حرفم را بگویم، حیف!قلبم درون ِ سینه با هر یک قدم می ریخت می رفتی و پشت سرت دستان تبدارم ارزن به نذرِ عشق در صحن حَرم می ریخت هرشب خرابت می شدم ، بد مست بودم چون :پِلکت درون ِ پِیک ِ من احساس، کم می ریخت اما خدا بی پرده با من رو برو می شد اکسیرِ رویای تو را توی تنم می ریخت اسطوره ی دنیای من بودی و در خوابم تصویر موهومت درون جام جم می ریخت ! تصویر موهومت مرا آشفته تر می کرد از روی دیوارِ اتاقم گَردِ غم می ریخت تا می شکستم دستِ تو اعجازها می کرد در بتکده با حوصله طرح ِ "صنم "می ریخت وقتی مرا می ساختی پیکر تراشانه -از روی لبهایم به نامِ تو قسم می ریخت !برچسبها: صنم نافع بخوانید, ...ادامه مطلب
با اينكه چون ماري درون آستين بودندزيباترين شبهاي من روي زمين بودندچشمانت، آن الماسهاي قهوهاي يك عمربا چشمهاي خواب و بيدارم عجين بودندهر چند آخر زهر خود را ريختند اماتا لحظۀ آخر برايم بهترين بودندهر قدر نزديك آمدم كمتر مرا ديديبعداً شنيدم چشمهايت دوربين بودندخواجو تو را هر روز با يك زن تماشا كردپلها و زنها بين ما ديوار چين بودندتا صبح چشمم را به سقف خانه ميدوزمشبهاي زيبايي كه ميگفتي همين بودند؟برچسبها: پانته آ صفایی بخوانید, ...ادامه مطلب
"نون"از شروع قصه ی ما "والقلم" نشدحیفا که عاشقش شدم و عاشقم نشدپشت مرا شکست فقط با نگاه سردپشتی که زیر بار غم و درد خم نشدای دوستان نوشتم و اقرار میکنمحسی شبیه عاشقی اولم نشدگفتی برو عزیز... فراموش کن مراهی سعی کرده ام و به جانت قسم ، نشدبا اینکه حرف های تو گاهی شرنگ بوددر پیشم از قداستتان هیچ کم نشدتو رفته بودی و طی این سال های سختبر هیچ دل ، به قدر دل من ، ستم نشدبانوی مهربان غزل های من ببینمهمانی ات تمام شد و "چای" دم نشدبرچسبها: وحید پورداد بخوانید, ...ادامه مطلب
گم میشوم در کوچه های آشنا هم ردی نمانده از تو ، در افسانه ها هم حالا کجایی تا بپرسی حال من را ؟حالا کجایی تا بگویم رو به راهم ؟چشم تو باور کرده ، دیگر مال من نیست این دست های خسته ی از هم جدا هم از دست هیچ کس انگار کاری بر نیامداز دست های معجزه بخش خدا هم بی تو نفس تنگی مرا ، تا مرگ برده ستجای تو را حتی نمی گیرد ، هوا هم رد میشوم بی اعتنا از مردم شهر از چهره های یک زمانی آشنا هم این زندگی یک عمر با من دشمنی داشتای کاش میشد که اگر مُردیم ... با هم برچسبها: رؤیا باقری بخوانید, ...ادامه مطلب
قاصدکهای پریشان را که با خود باد بردبا خودم گفتم مرا هم میتوان از یاد بردای که میپرسی چرا نامی ز ما باقی نماندسیل وقتی خانهای را برد ، از بنیاد بردعشق میبازم که غیر از باختن در عشق نیستدر نبردی اینچنین ، هرکس به خاک افتاد ، بردشور شیرین تو را نازم که بعد از قرنهاهر که لاف عشق زد، نامی هم از فرهاد بردجای رنجش نیست از دنیا ؛ که این تاراجگرهر چه برد، از آنچه روزی خود به دستم داد ، برددر قمار دوستی جز رازداری شرط نیستهر که در میخانه از مستی نزد فریاد ، بردبرچسبها: فاضل نظری بخوانید, ...ادامه مطلب
می روم اما مرا با اشک همراهی مکنبر نخواهم گشت دیگر معذرت خواهی مکنمن که راضی نیستم ای شمع گریان تر شویکار سختی می کنی از خویش می کاهی، مکنصبحدم خاکسترم را با نسیم آغشته کنداغ را محصور در بزم شبانگاهی مکنآه! امشب آب نه ، آتش گذشته از سرمبا من آتش گرفته هر چه می خواهی مکنپیش پای خویش می خواهی که مدفونم کنیدر ادای دین خود این قدر کوتاهی مکن, ...ادامه مطلب
کنار پنجره یک مرد داشت جان می دادغرور، قدرت خود را به من نشان می دادکسوف بود؟ نه! خورشید دلگرفته ظهرپیام تسلیتش را به آسمان می داددلم برای خودم لااقل کمی می سوختاگر که پوچی دنیایتان امان می دادزمان هم, ...ادامه مطلب
دیشب دوباره گریه امان مرا برید دیشب دوباره عکس تو طعم مرا چشید دیشب دلم گرفت به یاد تو سوختم دیشب دوباره ماه صدای &, ...ادامه مطلب
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنیدمگر مساحت رنج مرا حساب کنید محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید خطوط منحنی خنده را خراب کنید طنین نام مرا موریانه خواهد خورد مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید مگر سماجت پولادی سکوت مرا درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید بلاغت غم من انتشار خواهد ی,نفسهای ...ادامه مطلب
غیر شیدایی مرا داغی به پیشانی نبود من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود همدمی ، ما بین آدم ها اگر می یافتم آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود دوستان رو به رو و دشمنان پشت سر هرچه بود آیین این مردم مسلمانی نبود خار چشم این و آن گردیدن از گردن کشی ست دسترنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار؟ کاش این محراب را آیات شیطانی نبود من که در بندم کجا؟ میدان آزادی کجا؟ کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود.. برچسبها: علیرضا بدیع,شیدایی,داغی,پیشانی,نبود ...ادامه مطلب
تــو از اول سلامت پاســـخ بدرود با خود داشت اگرچه سحر صوتت جذبه «داوود» با خود داشت بهشتت سبـزتــــر از وعــده ی شداد بود امــا - برایم برگ برگش دوزخ «نمرود» با خود داشت ببخشایـــم اگـــــر بستم دگــــر پلک تماشــــا را که رقص شعله ات در پیچ و تابش ، دود با خود داشت «سیاوش» وار بیــــر, ...ادامه مطلب