بوی پیراهن مرا دارد دست هایی که باز ولگردست
دست هایی که فکرمی کردم مثل مرهم برای هر دردست
لحظه هایی که بی تو می گذرند کندتر پیش می روند انگار
لحظه هایی که سم مهلک آن در رگ وخون من اثر کردست
کاش می شد که دست بردارند خاطرات گذشته ام از من
کاش می شد... ولی چه باید کرد رسم این روزگار نامردست
دارد از چشم های من هر شب اشک نه... سرب داغ می ریزد
آتشی که تو شعله ور کردی دیگرامروز مثل یخ سردست
بیست ونه سال مثل باد گذشت، بیست ونه سال مثل برق گذشت
بیست ونه سال... آه،این دختر چه بلایی سر من آوردست
برچسب : نویسنده : 9havayeto9586d بازدید : 26